سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من و همسر خوبم

نظر

بانو امتحاناش تموم شد، گفت این چند روز میان ترم رو میخام استراحت کنم. منم بدم نمیاد بره کلاس ورزشی. امروز رفتن استخر. از اون استخر هایی که میشه 4-5 ساعت توش موند. میگفت دلم میخاد تا هر چی که میشه بمونم. اما نمیدونم چرا  برا هر دفعه که میخاد بره استخر میگه عینک شنا نمیخای بخری؟ منم میگم نه!!!!!

 بعد میگه بخرم ؟ میگم نه. لازم نیس. ( آخه کدوم عاقلی برا نهایتا سالی 7-8 بار استخر رفتن میره عینک میخره؟ تازه همیشه هم موقع استخر رفتن گم و گور میشه.)

 

* دیشب مادرمان زنگید و سفارش کرد که تا عید نشده فلان چیز را بخر و دنبال بهمان چیز باش و این صوبتا که اگر دست دست کنی قیمت ها چند برابر میشه. بعد هم فرمودند خب زیاد حرف نزن با تلفن که پول تلفنت زیاد میشه.



نظر

با حضرت همسر در مراسم جشن این شبهای نورانی شرکت کردیم. به طور ناخواسته تو این جشن ها وقتی پذیرایی صورت میگیره به این فکر میکنم که ایا به حضرت همسر هم چیزی میدن یا نه ؟ اگر تنها باشم هم حتما کیک یا شکلات یا تی تاپ یا هر چیز دیگه ای که تو مجلس بدن حتما یه دونه برای حضرت همسر نگه میدارم . خودم نمیخورم و برای ایشون میارم. 

اما وقتایی که با هم هستیم هم باز من سهم خودم رو نمیخورم و بعد جلسه میدم به حضرت همسر تا تبرکی بخوره و به یاد من هم باشه. 


نظر

میلاد پر نور پیامبر خوبی ها مبارک


ماه فروماند از جمال محمد

 سرو نباشد به اعتدال محمد

  قدر فلک را کمال و منزلتی نیست

در نظر قدر با کمال محمد 


صل علی محمد و ال محمد


نظر

بانو میگه از این به بعد هر کی هر چی رو پهن میکنه باید خودش جمع کنه. اگه جمع نشد باید  در ازای هر چیزی که پهن شده 100 تومن جریمه بشه. میگم خب  این قانون رو کی گذاشته؟

 میگه یکی از اقوام ما برا بچه هاش قانون ریخته هر کی اسباب بازی هاش رو جمع نکنه  باید 50 تومن جریمه بشه. !!!

میگم : خوب شد این اقوام شما شهردار نشد و الا فکر ککنم تا الان چند ملیونی بدهکار شهرداری بودیم.

* گاهی مشغول کارهای درسی تو خونه میشم و حسابی دور و بر خودم رو شلوغ میکنم. بعد هم اینقدر عجله دارم از خونه برم بیرون که وقت نمیکنم جمعشون کنم.( نه اینکه نخوام جمع کنم ، فقط وقت نمیشه)، بانو هم  هروقت میخواد وسایلم رو جمع کنه حتما چند تا چیز مهم رو اشتباهی قاطی کاغذهای باطله میزاره. در نتیجه وقتی برمیگردم مجبورم دوباره همه ی کاغذهای باطله ای رو که جمع کرده پهن کنم تا یه وقت چیز مهمی گم نشه.


نظر

امروز ظهر مادر بانو مهمان ما بود ، خیلی وقت بود مهمون نداشتیم ، بعد از نهار امر فرمودند که ما رو ببر جمکران، ما هم چشمی گفتیم و برا نماز مغرب سه نفری رفتیم جمکران، از پنج و نیم تا هفت عصر اونجا بودیم ، همونجا دعای کمیل رو خوندم و کلی حال کردم. احساس کردم سرحال اومدم. بعد هم از خدا کمک خواستم و گفتم : خدایا اگه صلاح بدونی دل این مینو رو نرم کن یا یکی رو که خودت صلاح میدونی تو دست و بال ما بنداز. البته اگه واقعا خیرم هست ولی اگه میدونی خیر و صلاحم تو این نیست خودت کمکم کن و این فکرها رو ازم دور کن.

روز پنجشنبه روز خوبی برای خرید کردن هست، و کلا کارهای خونه رو سعی میکنم تو این روز انجام بدم

 بانو و مادرش رو رسوندم خونه و خودم اومدم بازار، خدا میدونه من چقدر از خرید خوشم میاد، اما بر عکس من بانو هست که هر وقت باهاش میام بازار مثل مجسمه همراهم راه میاد و خیلی نظر نمیده حتی نمیدونه باید چکارکنه مخصوصا این روزها که امتحان هم داشت و دیگه عمرا همراه من نمیومد بازار.

یه فرش دیده بودم که میخاستم بخرم اما گفتم فرش رو دیگه باید با خود بانو بیام تا اونم نظر بده، اما بجاش رفتمخرما : 7200 / سه راهی برق 30000/ گوشت بوقلمون : 60000/ روغن کنجد : 11000 / میوه و نان تست و ضمنا یه دستگاه بخور سرد 360000 خریدم.

× جمکران و خرید درمانی کلی بهم حال داد ، مخصوصا که مغازه ای که ازش نرده بان خریده بودم مرد خوش اخلاقی بود و کلی کیف کردم. از طرف دیگه هم خوشحال بودم که مادر عیال منو با دست پر می بینه و خانومم هم جلو مادرش کلی ذوووووق میکنه. نوش جونشون.

× وقتی میرم خرید ، اینقدر که اخلاق فروشنده روی من تاثیر میزاره قیمتش تاثیر نمیزاره. حاضرم هزارتومن گرونتر بخرم ولی از آدم خوش اخلاق بخرم. آی حال میده مامله با اینجور ادما. آی حال میده.

× فعلا سر حالم.

 

* به بانو میگم فرش رو برا تو میخام بخرم ، میگه : هر چی خودت خریدی خوبه فقط خیلی روشن نخر. هی هی  هی 


نظر

امشب با حضرت همسر اش خریدیم . من اش خیلی دوست دارم اما نمیدونم چرا موقع اش خوردن نمیفهمم سیر شدم یا نه ؟ احتمالا بخاطر ماهیت ابکی اون هست. همین مساله باعث میشه که زیادی بخورم و دل درد بگیرم. به حضرت همسر میگم چرا تذکر نمیدی زیاد نخورم ؟ مگه نمیبینی دارم منفجر میشم ؟

افاضه فرمودند که : دلم نیومد بهت بگم کمتر بخور. بخور نوش جونت. بشه گوشت تنت. 

نمیدونم میخواست جلو من لوس بشه یا نه . اما اگه راست گفت که دمش گرم. اگر هم دروغ گفت که بازم دمش گرم. خیلی چسبید. 


نظر

زلف عفاف، رشت? دامان زینب است
آیات صبر، پای? ایمان زینب است
ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار
این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است

حبل المتینِ قافـله سالار عاشقان
تا روز حشر، موی پریشان زینب است

گل زخم‌های پیکر صد پار? حسین
آیـات بی‌شمار? قرآن زینب است

هر کس که پا نهد به عزا خان? حسین
بر او کرم کنید که مهمان زینب است

سرهای نوک نیزه همه دسته‌های گل
تن‌های پاره پاره، گلستان زینب است
آن نیزه‌ای که خصم به قلب حسین زد
زخمش هنوز بر دل سوزان زینب است

بـا یـاد صبح یازدهم، صبح بی حسین
هر روز صبح، شام غریبان زینب است

 

وقتی که گفت بـا سپه کوفـه «اُسکُتوا»
دیـدند کائنات بـه فرمان زینب است

وقتی رقیـه را بـه ره شام می‌زدنـد
دیدم حسین، دست به دامان زینب است

یاللعجب مگر که قیامت بـه پا شده
بر نیزه آفتاب درخشان زینب است

*غلامرضا سازگار/ خیلی از این شعر خوشم اومد. متوسل شدم.


نظر

با حضرت همسر تو خیابون رد میشدیم . دو نفر دعواشون بود. یکیشون به اون یکی یه فحش ابدار داد. من و همسر جان یهو جا خوردیم. میخواستم برم بگم اقا اینجا زن و بچه رد میشه اما دیگه قضیه جمع و جور شد. بعد به حضرت همسر گفتم ببین ما خیلی وقت بود فحش نشنیده بودیم. تو خونمون و تو محیط زندگی مون حرف رکیک نداریم و نداشتیم. باید خدا رو بخاطر این نعمت شکر کنم. پدر و مادر حضرت خیلی به گفتارو الفاظ توجه میکنن و دولا پهنا حرف زدن براشون اهمیت داره. منم با اینکه رعایت میکردم اما  ازدواج با همسر جان و رفت و امد با خانواده شون باعث شد بیشتر تر تر رعایت کنم. 

الحمد لله.