سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه های من و همسر خوبم

نظر

گاهی روزه میگرفتیم. البته بدون اطلاع همدیگه اما وقتی غروب به هم میرسیدیم تازه میفهمیدیم که اون یکی هم روزه گرفته و از این روزه گرفتن تصادفی کلی کیف میکردیم. علت اینکه به هم نگفته بودیم این بود که نمیخواستیم طرف دیگه بخاطر روزه بودن دیگری به زحمت بیفته. 

قبل از عید نوروز بود . باید خونه رو مثل دسته گل میکردیم. چیزی که هر دوی ما بهش علاقه داشتیم. اما هنوز فرصت نشده بود. تصمیم گرفتم که عصر پنج شنبه همه کارهام رو رها کنم تا خانه تکانی کنم. نماز ظهررو تو حرم خوندم و اومدم خونه . کارهای خانه هم همیشه حوصله سر بر و سخت هست و واقعا خانمها بخاطر اون خیلی اذیت میشن. بعد از استراحتی کوتاه به همسر جان گفتم که میخوام خونه تکونی کنم. ایشون هم همراه شدند. کلی کار کردیم. 

غروب بود . کم کم دستامونو شستیم و اماده نماز شدیم. تازه فهمیدم که همسر جان هم روزه هستند و اصلا به من نگفته بودند. خدا خیرش بده. اگه میدونستم روزه هست اصلا نمیزاشتم کمک کنه. اونم فکر نمیکرد من روزه هستم. فقط چون دیر اومدم فکر میکرد به عادت بعضی روزها بیرون غذا خوردم یا اصلا نمیخورم.