تصمیم داریم تو این ماههای آخر سال کمی برا خونه خرید کنیم. امروز با بانو رفتیم یه قفسه کتاب برا بانو بخریم. قفسه کتاب مدلهای مختلفی بود ، چوبی ، فلزی ، ام دی اف و ... . یه نمونه ی فلزی بود که من خوشم اومد ولی حدس زدم شاید بانو خوشش نیاد. پیش دستی کردم و به بانو گفتم : من پول به اندازه اون چوبیه ندارم برات بخرم
بانو فی البداهه گفت : من تو رو میخوام و الا چه فرقی میکنه چوبی یا فلزی.
این حرف بانو ما رو خجالت زده کرد و کلی از این روحیه ی واقعا خوبش خوشم اومد. همون جا برای اینکه تلافی کنم گفتم : خب عزیزم حالا هر کدوم رو میخوای بگو .
اون که میخواست رعایت من کنه گفت : همین فلزیه ارزون تره . بهتره .
ولی من که میدونستم که چوبیه رو بیشتر دوست داره گفتم : نه ببین این چوبیه خوشکلتره.
گفت : اخه گرونه .
گفتم عیبی نداره فدای سرت. همونو سفارش دادم و قراره فردا بیاره در خونه.
این اقدام عاطفه بر انگیز بانو باعث شد که بلافاصله در راه خونه یه جعبه شیرینی خریدم و بهش دادم . آخه اون در حد لالیگا شیرینی دوست داره. این قضیه مربوط به قبله.