امروز ظهر مادر بانو مهمان ما بود ، خیلی وقت بود مهمون نداشتیم ، بعد از نهار امر فرمودند که ما رو ببر جمکران، ما هم چشمی گفتیم و برا نماز مغرب سه نفری رفتیم جمکران، از پنج و نیم تا هفت عصر اونجا بودیم ، همونجا دعای کمیل رو خوندم و کلی حال کردم. احساس کردم سرحال اومدم. بعد هم از خدا کمک خواستم و گفتم : خدایا اگه صلاح بدونی دل این مینو رو نرم کن یا یکی رو که خودت صلاح میدونی تو دست و بال ما بنداز. البته اگه واقعا خیرم هست ولی اگه میدونی خیر و صلاحم تو این نیست خودت کمکم کن و این فکرها رو ازم دور کن.
روز پنجشنبه روز خوبی برای خرید کردن هست، و کلا کارهای خونه رو سعی میکنم تو این روز انجام بدم
بانو و مادرش رو رسوندم خونه و خودم اومدم بازار، خدا میدونه من چقدر از خرید خوشم میاد، اما بر عکس من بانو هست که هر وقت باهاش میام بازار مثل مجسمه همراهم راه میاد و خیلی نظر نمیده حتی نمیدونه باید چکارکنه مخصوصا این روزها که امتحان هم داشت و دیگه عمرا همراه من نمیومد بازار.
یه فرش دیده بودم که میخاستم بخرم اما گفتم فرش رو دیگه باید با خود بانو بیام تا اونم نظر بده، اما بجاش رفتمخرما : 7200 / سه راهی برق 30000/ گوشت بوقلمون : 60000/ روغن کنجد : 11000 / میوه و نان تست و ضمنا یه دستگاه بخور سرد 360000 خریدم.
× جمکران و خرید درمانی کلی بهم حال داد ، مخصوصا که مغازه ای که ازش نرده بان خریده بودم مرد خوش اخلاقی بود و کلی کیف کردم. از طرف دیگه هم خوشحال بودم که مادر عیال منو با دست پر می بینه و خانومم هم جلو مادرش کلی ذوووووق میکنه. نوش جونشون.
× وقتی میرم خرید ، اینقدر که اخلاق فروشنده روی من تاثیر میزاره قیمتش تاثیر نمیزاره. حاضرم هزارتومن گرونتر بخرم ولی از آدم خوش اخلاق بخرم. آی حال میده مامله با اینجور ادما. آی حال میده.
× فعلا سر حالم.
* به بانو میگم فرش رو برا تو میخام بخرم ، میگه : هر چی خودت خریدی خوبه فقط خیلی روشن نخر. هی هی هی